........

........

.....
........

........

.....

داستان اسارت(قسمت دوم)

سلاممممممممممم

خوبید؟خوبم(خواستم متفاوت باشم مشکلیه؟:/)

قسمت دوم داستان و نوشتم

اینم بنر

http://s9.picofile.com/file/8297687776/dark_forest_wallpaper_1366x768.jpg

اینم اهنگ داستان(اهنگ از شاینی جون)

http://s8.picofile.com/file/8297688242/balmorhea_%E2%80%93_the_winter.mp3.html



خب دیگه برید ادامههههههههههه
 پانی با ترس یه نگاه به هممون میکنه و میگه:هی هی بچه ها ناامید نشید.

فلاترسا:پانی نمیخوای بیخیال بشی؟

پانی:ریحانه حداقل تو ناامید نشو

من:من..............یه فکری دارم.

نیدرا استار:خانم ریحانه تو فکری داری؟

من:اره..........من میخوام قاتل بشم.چقدر سخت میتونه باشه؟حتی شاید بتونم انتقاممو از کسایی که ازشون متنفرم بگیرم.اینجوری میتونم از این زندونی لعنتی بیرون بیام

فلاترسا:اما.........تو مطمئنی؟

پانی:ریحانه این فکر خوبی نیست

من:جدی؟این در برابر تمام سختی هایی که کشیدم هیچه.سیارااااااااااااا اوخ ببخشید یعنی نگهبان میشه یه لحظه بیای؟

سیارا:چیه؟

من:من تصمیمم وگرفتم.انجامش میدم.قاتل میشم

سیارا:خوشحالم بالاخره سر عقل اومدی.امیدوارم بقیه دوستای اسیرت هم مثل تو سر عقل بیان.بیا بیرون

ارورا:سیارا توضیع بده.چرا اینو ازاد کردی؟

سیارا:قربان الان براتون توضیع میدم.این تصمیم گرفته به جمع ما بپیونده و قاتل بشه

ارورا:عالیهههههه.سیارا میتونی بری.من باید یه توضیحاتی به این رفیقمون بدم

من:حاضرم هرکاری بگید انجام بدم.

ارورا:ببین دختر جون.تو نباید رحم داشته باشی.باید سرد و خشن باشی و همه رو بکشی.فیلدی همیشه همراهته.پس حواست باشه فکر فرار به سرت نزنه وگرنه میمیری.

من:بله قربان

ارورا:فیلدی بیا اینجا

فیلدی:بله قربان؟

ارورا:همه جا باید پیش این رفیقمون باشی.مواظب باش دست از پا خطا نکنه

فیلدی:بله قربان

ارورا:اوه راستی دختر جون

من:ام.......اسمم ریحانس

ارورا:به من نگو اسمت چیه؟خودم اسم همتون و میدونم

من:ببخشید.قربان

ارورا:خوبه.داشتم میگفتم.اخیرا یکی دیگه مثل تو به جمع ما پیوسته اون میتونه راهنماییت کنه.هلیااااااااا بیا اینجا

هلیا:بله قربان.

ارورا:این دختر و راهنمایی کن

من:هلیاااااااااا؟خودتی؟باورم نمیشهههههههههههه

ارورا:حرف نباشههههههههههههههلیا فیلدی ببرینش بیرون و بهش یاد بدین یه قاتل واقعی چجور ادمیه

فیلدی و هلیا:بله قربان

چند دقیقه در سکوت کامل بودیم تا اینکه ریحانه بحث و باز کردم

من:هلیا یادته چه روزایی داشتیم؟بهترین دوستای هم بودیم.هعییییی چه روزایی بود

هلیا با لحن سردی گفت:به من دستور داده شده با غریبه ها و تازه وارد ها حرف نزنم

من:منظورت چیه؟هلیا منم دوست قدیمیت

هلیا:گذشته ها گذشته.الان تو یه اسیر تازه واردی.به راهت ادامه بده

فیلدی:ساکت باشیدددددددددد

من:باشه

فیلدی:رسیدیم.هلیا اموزش و شروع کن

هلیا:بله حتما.ببین اول میتونیم قتل حیوون و اغاز کنیم.

من:حیوونننننننننننننن؟اما اونا گناه دارن

هلیا:حرف نباشه میخوای قتل یاد بگیری یا نههههه؟

من:میخوام

هلیا:خوبه.اون گوزن و میبینی؟اول اروم نزدیکش میشی و اروم چاقو و تو پاش فرو میکنی که نتونه فرار کنه.بعد بقیش به خودت بستگی داره میتونی تیکه پارش کنی و دل و رودش و در بیاری.قتل انسان هم همینطوریه فقط جیغ و دادش زیاده که میتونی با شلاق ساکتش کنی.خب شروع کن.اون گوسفند و بکش

من:اما...........گناه داره

هلیا:میخوای قاتل باشی یا نه؟

ریحانه به حرف یکی از دوستاش فکر میکنه:تو یه ترسوی به درد نخوری.به هیچ دردی نمیخوری

من:میخوام

هلیا:پس برو

من:باشه.

بعد با روش جدید اون گوسفند و میکشه

هلیا:ایولللللللللل این یه خلاقیت جدید در قتل بودبه راهمون ادامه میدیم

فیلدی:هی بچه

من:من؟

فیلدی:پ ن پ من.ببین اخلاق قبلیتو کنار بزار.اگه میخوای عضوی از ما باشی باید سرد و بدجنس و بی رحم باشی

من:باشه

فیلدی:الان میریم ادم بکشیم

من:ادم واقعی؟0_____0

هلیا:پ ن پ ادم مصنوعی

من:باشه

هلیا:اون ادم و میبینی؟اینجوری میکشیش.

بعد میپره هوا و چاقو و فرو میکنه تو ستون فقرات اون ادم و بعد پوستش و میکنه

هلیا:الان نوبت توئه.بازم با خلاقیتت متعجبم کن

من این دفعه با یه تکنیک جدید یه ادم کشتم.

هلیا:وایییییییییی افرین دختر کارت عالیه

فیلدی:خب الان میتونی بری پیش خانوادت.

من:واقعاااااااااا؟عالیههههههههههههه

فیلدی:گفتم بی حس و سرد باششششششششششش

من:اوه......منظورم این بود.عالیه

_____________________________________________________________________

فیلدی:قربان اون دختر جدیده رفت خونش.

ارورا:قتل یاد گرفت؟

فیلدی:بله قربان.

ارورا:افرین هلیا کارت خوبه.فردا نتیجه کارت و میبینم.3امتیاز به امتیازت اضافه شد

هلیا:ممنون قربان

ارورا:زود برید سر کارتون

هلیا و فیلدی:بله قربان

ارورا:انه لیزززززززززززززززززززز بیا اینجا

انه لیز:بله قربان؟

ارورا:ازت میخوام دنبال این دختره بری و ببینی چه غلطی میکنه.اینم ردیابشه با این وسیله میتونی هرجا رفت پیداش کنی.تو گردنبندش ردیاب وصل کرده بودم

انه لیز:بله قربان

ارورا:برو دیگهههههههههههه

______________________________________________________________________

نگهبانا:خانم شما اجازه ورود ندارید

من:چی میگیییییی؟من پرنسس ارشد هستم.اینم کارتم.

نگهبانا:شرمنده خانم.بفرمایید تو

من:سلام اومدم.

اسنو:ریحانههههه خوبی؟این چه سر و وضعیه؟

من:مجبورم اینطوری باشم مامان

اسنو:تو یه پرنسسی یه پرنسس اینجوری لباس نمیپوشههههههههههه

من:ماماااااااان دست از سرم بردار.

اسنو:چشمم روشن سر مامانت داد میزنی؟

من:م.......متاسفم

استوارد:اینجا چه خبره؟این سر و صداها چیه؟

اسنو:خودت ببین

استوارد:ریحانههههههههه این چه سر و وضعیه؟تو یه پرنسسی

من:میدونم ولی مجبورم.لطفا درک کنید

هرماینی:ابجی چی شده؟

من:تو یکی دیگه گیر نده

اسنو:خواهرت زندونی میشه.

هرماینی و من:چییییییییییییییییی؟

اسنو من و هل میده تو اتاق و استوارد در و قفل میکنه

اسنو:تا مثل پرنسسا رفتار نکنی حق نداری بیای بیرون

انه لیز از پشت پنجره:پس کی اینطور

______________________________________________________________

_بینگ بینگ

ارورا:چی شده انه لیز گزارش بده

انه لیز:اون دختر جدیده یه پرنسسه و الان خانوادش تو اتاق زندونیش کردن.اوه راستی اون چندبار ناراحت شد و چندبار گریه کرد.درحالی که شما گفته بودید باید سرد رفتار کنه

ارورا:ممنون انه لیز.باید یه کاری کنم
پایانننننننننننننننن

ادامه5 نظر

ببخشید اگه کم بود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.