........

........

.....
........

........

.....

داستان اسارت(قسمت اول)

سلام سلام حال شما خوب هستیددددد؟

بنده که عالی میباشمممممم

قسمت اول داستان و نوشتم

اینم بنر

http://s9.picofile.com/file/8297687776/dark_forest_wallpaper_1366x768.jpg

اینم اهنگ داستان(اهنگ از شاینی جون)

http://s8.picofile.com/file/8297688242/balmorhea_%E2%80%93_the_winter.mp3.html

 صدای همهمه تو قصر خانواده اتش پر بودهمه بی قرار بودن و هرکس به سمتی میدوید و ریحانه تو خواب هفت پادشاه بود

اسنو:ریحانههههههههههه تو هنوز خوابی؟پاشو ببینم.دیر شده

من:باشه باشه 5دقیقه دیگه

اسنو:ریحانهههههههههههههههههه.امروز جشنه نمیخوای که دیر کنیم؟

من:باشه باشه بیدار شدم

اسنو:لباسات اونجاس.من میرم بیرون زود حاضر شو و بیا

من:باشه

لباسا رو پوشیدم و تاجمو گذاشتم و کفشمو پوشیدم و از پله ها پایین رفتم

اسنو:این چه وضعشه؟این یه جشن معمولی نیست یه جشن بین همه پرنسسا و پرنس ها و اشرافی زاده هاستبیا اتاق خودم درستت میکنم

بعد از مقداری ارایش و شینیون بستن مو

من:مامان بیخیال به خدا زیاده روی میکنی اینا کارا لازم نیست

اسنو:تو دختر ارشد و بزرگ تر خانواده ای پس لجبازی نکن و بیا اوه لبخند یادت نره
استوارد:وایییییییییی چه دختر خوشگلی

اسنو:هرماینی حاضری؟

هرماینی:من حاضلممممممممممممممممممم

اسنو:خب دیگه بریم

من با خودم:خیلی مشکوکن.یه جور رفتار میگن انگار عروسیه منه.خب به من چه عروسی فلان پرنسه اه
استوارد:ریحانه نمیای؟

من:اومدمممممممم

وارد یه تالار بزرگ شدن.همه پرنسسا و پرنس ها و اشرافی ها اومده بودن+چندتا از رباتا.خانواده ما اولین ردیف نشستن

من با خودم:نمیدونم چرا یه حس عجیب و ترسناکی دارم

یهو داماد اومد ولی بدون عروس من که بی دلیل نگران بودم سرمو انداخته بودم پایین و ندیدمش

هرماینی:فاکسییییییییییی

اسنو:ریحانه؟

چییییییییییییی؟هرماینی منظورت چی بود؟

اسنو:اروم باش.چرا نمیری پیش داماد هرچی باشه ما از فامیلای داماد هستیم

من:اهااااا اون وقت چرا باید تنهایی برم؟:/

اسنو:یه پرنسس لجبازی نمیکنه.بیا باهم بریم

من:اوههههههه باشه حتما وای که چقدر مشتاقم:/

به محظ دیدن داماد یه جیغ کشیدم و گونه هام سرخ شد

من:هیییییییی این چه کاریه؟مامان بابا
استوارد:خب...........ما گفتیم عروسیه ولی نگفتیم عروسیه خودته.

من:بدجنسااااااااااا

فلاترجین:یوهووووووو ریحانه مبارکه

من:فلاترجین تو هم؟

فلاترجین:یس

اسنو منو برد پیش فاکسی و نشستم رو صندلی و تمام مدت ساکت بودم و فقط داشتم به بزرگی تالار نگاه میکردم

-بومببببببببببببببببببببببب

همه:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

فلاترجین:فرار کنیددددددددددددددددددددددد

من:چی بود؟0____________0

فاکسی:نمیدونم.

همه به سمت دیواری که شکسته بودن دویدن حتی خانوادم منو فاکسی هم بدو بدو از همون دیواری که شکسته بود بیرون رفتیم

فاکسی سرعتش یکم بیشتر بود و جلوتر از من بود

یهو یه گروه سیاه پوش اومدن

من:اینا گروه اتش سوزان هستن0__________0(یه گروه مثل داعش خودمون)

-بگیریدش

من:فاکسی فلاترجین کمکککککککککککککککککککککککککککک

فاکسی:ولش کنیدددددددددددددددددددد

+برو اون ور بابا جوجه.

و فاکسی محکم به دیوار خورد

فلاترجین نگهبانا رو منجمد کرد و:فرار کننننننننننننننننننننننننننن

من:اونا گروه اتش سوزان هستش قدرت اتیش دارن.این زنجیر هم خیلی محک.........

اونا بلافاصله با قدرت اتیش یخشون و اب کردن و بعد منو بردن

فلاترجین:ریحانههههههههههههههههههه

فاکسی:اونو بردن

_______________________________________________________

-سلام کوچول من سیارا هستم.مطمئنم رئیس از دیدنت خوشحال میشه

من:ولم کنیددددددددددددددددددددددد رئیستون کیه؟من ازش نمیترسم؟

ارورا:که نمیترسی اره؟هه ببین کوچول اینجا خونه خودت نیست هرکاری بخوای بکنی.باید بجنگی.ادم بکشی.بدجنس باشی.

من:عمراااااااااااااااااااااا

ارورا:ویولت ترتیبشو بده

یه نفر دیگه میاد که یه ماسک سیاه زده.از زنجیرایی که به دستم وصله میگیره و منو بزور میبره تو یه اتاق

اول با تیغ یه طرف موهامو کچل میکنه بعد یه پالتوی سیاه بهم میده و مجبورم میکنه که از رو لباسام بپوشمش بعد یه اهن و داغ کرد و گذاشت رو گردنم که رو اون اهن نوشته شده بود اسیر.بعد با یه چیزی شبیه منگنه یه چیزی شبیه گردنبند دور گردنم میزنه که با حروف انگلیسی نوشته شده اسیر گروه اتش سوزان

ویولت دوباره بدون گفتم حرفی از زنجیرایی که به دستم بسته بودن میگیره و منو از اتاق میبره بیرون و میگه:انجام شد رئیس

ارورا:ایول کارت عالیه ویولت

ارورا:ببین دختر جون اینجا باید قتل انجام بدی و خشن باشی و اگه درباره این گروه با کسی حرف بزنی اون گردنبند دور گردنت تنگ و تنگ تر میشه تا خفه شی مگر اینکه قسم بخوری دیگه نمیگی

من:هی این................

ارورا حرفمو قطع کرد و گفت:اینو به عنوان چشم قبول میکنمفیلدیییییییییییی بیا اینجا

فیلدی:بله قربان

ارورا:تو باید همه جا با این دختره باشی و هرکاری کرد گذارش بدی

فیلدی:بله قربان

ارورا:سیارا ببرش تو سلول پیش بقیه اسیرا

سیارا:بله قربان

بعد منو تو یه زندون زندونی میکنه

من:عالی شد.این همه اتفاق بد تو یه روز

-هی تو تازه واردی؟

من:تو کی هستی؟تو هم اینجا اسیری؟

-اره من فلاترسا هستم

+هه شماها هیچ وقت قاتل نمیشید و تا ابد اینجا اسیرید

فلاترسا:بس کن نیدرا استار

نیدرا استار:شرمنده

-بچه ها مثبت اندیش باشید ما با کمک هم نجات پیدا میکنیم^___^

نیدرا استار:اش به همون خیال باش

من:ببخشید شما؟

-اوه ببخشید یادم رفت معرفی کنم من پانیم و تو؟

من:منم ریحانم و کل ماجرا رو توضیع دادم

فلاترسا:اوه چه بد

نیدرا استار:ما تا ابد اینجا میمونیم رفقا

من:فکرکنم حق با توئه نیدرا استار.دیگه هیچ وقت خانوادمو فاکسی و فلاترجین و نمیبینم

پایان قسمت اول

امیدوارم خوشتون اومده باشه

ادامه 5نظر

ببخشید اگه کم بود

باییییییییییییییییییییییی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.