........

........

.....
........

........

.....

داستان اسارت(قسمت چهارم)

سلاممممممممممم

خوب هستید ایا؟

قسمت چهارم داستان نوشتم

اینم بنر جدید از رینبودایمند جون

http://s8.picofile.com/file/8298473442/Screenshot_2017_06_21_01_09_11.png

اینم اهنگ داستان(اهنگ از شاینی جون)

http://s8.picofile.com/file/8297688242/balmorhea_%E2%80%93_the_winter.mp3.html



خب دیگه برید ادامههههههههههه

 
خب دیگه برید ادامههههههههههه
فلاترجین:الان چیکار کنیم؟

فاکسی:میبریمش خونه من یکم از تعمیر ربات بلدم.از پاپت یاد گرفتم

فلاترجین:جناب برادر ناتنی جان حواست هست که ریحانه یه انسانه؟-______-

فاکسی:خودم میدونم احمق.من یه فکری دارم

فلاترجین:باشه ببینم چه بلدی جناب برادر.من میارمش:/

فلاترجین ریحانه رو میزاره رو مبل و یه جیغ میزنه

فاکسی:چی شدددددد؟0___________0

فلاترجین:فاکسی زود یکی از اون چشم بندات و بیارررررررررررررر.من نمیتونم تو چشمش نگاه کنم مردمک نداره جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

فاکسی درحالی که کشو ها رو میگشت:یکی از اون چشم بندا داشتم برای روز مبادا.کجا گذاشتمشششش؟اها اینجاس

بعد چشم بند و بست به چشم ریحانه

فاکسی:نترس فلاترجین بیا-________-

فلاترجین:اخیششششششششششش.خب الان چیکار کنیم؟

فاکسی دوباره کشو ها رو میگرده:اهااااااااااا پیداش کردم.این به درد میخوره.یه قلب فلزی

فلاترجین:فاکسییییییییییییییییییی

فاکسی:میدونم میدونم این برای رباتاس ولی این تنها راه زنده موندشه چون اینجا کسی نیست که قلبشو اهدا کنه

فلاترجین:اون قلبو بده به من.هرچی باشه من قبلا پاپت بودم بیشتر از تو بلدم جناب روباه

فاکسی:بگیرش.منم برم بالا ببینم میتونم چیزی پیدا کنم برای ضد عفونی کردن زخم اون یکی چشمش

فلاترجین:برو تا اون موقع کار من تمومه

فلاترجین:ایولللللللل تموم شد

فاکسی:خوبه منم اومدم با این دستمال اومدم.با این میشه چشمشو ضدعفونی کرد

فلاترجین:بیا ببینم چه میکنی اقای دکتر

ریحانه یه نفس عمیق میکشه

فلاترجین:به هوش اومد

فاکسی اون دستمال و رو چشم زخمی ریحانه میزاره

من:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

فلاترجین:هی اروم باش نمیتونیم بزاریم چشمت اینجوری بمونه

ریحانه با چشم سومش اطرافشو نگاه میکنه و فاکسی و فلاترجین و میبینه

من:من کجام؟شما اینجا چیکار میکنید؟

فلاترجین:نجاتت داریم خانم.جای تشکرته؟میتونم بپرسم تو بیرون چیکار میکردی که این بلا سرت اومد؟

فاکسی:فلاترجین بیخیالللللللل.بکم بهش مهلت بده باید استراحت کنه

فلاترجین:هعییییییی باشه جناب داداشی

یکم که گذشت:

فاکسی:خب.............نگفتی تو چرا اینجوری شدی.با کی درگیر شدی؟

ریحانه یاد حرفای ارورا افتاد

من:هیچی مهم نیست یه حیوون حمله کرد ولی الان به خاطر کمکای شما خوبم

فلاترجین:ترسیدیم.بعد اون ماجرا که دزدیده شدی خبری ازت نبود.ما فکر کردیم اون ادما کشتنت

فاکسی:راستش چند شبه چندتا دختر ناشناس با لباسای مشکی ادمای بیگناه و میکشن ما فکر کردیم نکنه گیر اونا افتادی

ریحانه برای اینکه نفهمن ریحانه هم بین اونا بود گفت

من:چییییییییییی؟عجیبه.نه خبرشو نشنیدم

فاکسی:خبرش مثل بمب ترکیده

_______________________________________________________________________

ارورا:الو بله گزارش بده انه لیز

انه لیز:همه خبر دارن که چند نفر با لباس سیاه ادمای بیگناه و میکشن خبرش مثل بمب ترکیده.اون دختر جدیده هم توسط یکی از اعضای گروه ضد ظلم حسابی اسیب دیده و الان خونه..............یه خواهر برادریه.دختره فکرکنم شخصیت خیالیشه و پسره هم.......فکرکنم دوستشه

ارورا:ممنون انه لیز.

__________________________________________________________________________

من:ساعت چنده؟

فلاترجین:ام..........10 شب

من:اوه من باید برم یه کاری دادم مامان و بابام دعوام میکنن

فاکسی:اما تو حالت خوب نیست.

فلاترجین:ریحانه یه چیزی عذابت میده بهمون بگو چیه

من:باشه.........ولی............لطفا از دستم عصبانی نشید

فاکسی:بگو

من:من.........عضو...........اون گروه هستم و شبا ادمای مظلوم و میکشیم و کسی که دیشب این بلا رو سرم اورد یکی از اعضای گروه ضد ظلم بود

فلاترجین:چییییییییییییییییییییییییی؟

من:مجبور بودم........اخه...........وگرنه.............نمیتونم........خانوادمو ببینم

گردنبند تنگ شد تنگ و تنگ تر شد

من رنگ صورتم بنفش شد:من........واقعا..........اهو اهو..........متاسفم............مجبور..........اهو اهو..........بودم............خداحافظ

فاکسی:اما.....................ریحانه صبرکن

فلاترجین:بزار بره.دختره احمق

به محظ اینکه از خونه بیرون رفتم

انه لیز:به به افرین خانم دهن لق دنبالم بیا

من:من..........متاسفم........اما..............اهوووووو اهوووووووو

انه لیز:حرف نزن وگرنه گردنبند تنگ تر میشه و میمیری

________________________________________________________________________

ارورا:دختر جون دخترجون.میبینم دهن لقی کردی و رازمون و گفتی.افرین انه لیز برو

انه لیز:بله قربان

ارورا:پس راز مارو فاش کردی اره؟دختره احمق.هرچی ضربه خوردی از اون دختره ضد گروه ظلم حقته.واقعا خاک تو سرتظاهر جدیدم باحالهفیلدییییییییییییییییییییییییییییی ببرش انفرادی

فیلدی:بله قربان

فیلدی ریحانه رو میبره و پرتم میکنه تو یه زندون با دیوار های خونی و یه تخت و صندلی خونی.بعد در و قفل میکنه

من:نه فیلدی بزار بیام بیرون نهههههههههههه

فیلدی:ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

ارورا:دایمنددددددددددددددد نقشه جدید میخوام.امشب هلیا و پانی و بقیه رو بفرست برن قتل انجام بدن سیارا هم به عنوان نگهبان بفرست.من یکم کار دارم همه چیز و میسپارم به تو

دایمند:بله قربان

دایمند:همتون که شنیدید بریددددددددددددددد

هلیا و پانی:بله دایمند یعنی بله قربان

_________________________________________________________

هلیا:بچه ها لطفا حواستون و جمع کنید اینجوری نه اینجوری

فلاترسا:درسته؟

پانی:ایول فلاترسا کارت حرففففففف ندارهههههههههههههه

نیدرا استار:هه ریحانه احمق اخرش خودشو لو داد اره؟

سیارا:حواستون به کار خودتون باشههههههههههههههههههههه

نیدرا استار:باشه باشه

پانی:افرین خوبه نیدرا استار ادامه بده

____________________________________________________________________

اسنو:استوراددددددددددددددددددددد استورادددددددددددددددددددد اهااااااایییییییییییییییییییییی

استوارد:بله چی شده؟

اسنو:خیلی دیر شده و ریحانه نیومده خونه ازش خبری نداری؟نگرانشم

استوراد:نه خبر ندارم.مگه نیومده؟

اسنو:نه

استوارد:یعنی کجاس؟

____________________________________________________________

فیلدی:هوییییییییییییییییییییییییییی ریحانه بیا بیرون رئیس فعلی یعنی دایمند کارت داره

پایانننننننننننننن

ادامه 5 نظر

ببخشید کم بود و خیلیاتون تو داستان نبودید

بابایییییییییییییییییی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.